خداوند، دوست دارد به کارهای مباح عمل شود، همان گونه که دوست دارد به واجباتش عمل کنند .خداوند، مرا با دین راحت و آسان برانگیخت : دین ابراهیم . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
♥ به کلبه آموزش زبان انگلیسی خوش اومدی ♥
یه داستان جالب انگلیسی+ترجمه
پنج شنبه 90 شهریور 24 , ساعت 12:44 عصر  

A man checked into a hotel. There was a computer in his room* so he decided to send an e-mail to his wife. However* he accidentally typed a wrong e-mail address* and without realizing his error he sent the e-mail.

Meanwhile….Somewhere in Houston * a widow had just returned from her husband’s funeral. The widow decided to check her e-mail* expecting condolence messages from relatives and friends.After reading the first message* she fainted. The widow’s son rushed into the room* found his mother on the floor* and saw the computer screen which read:
To: My Loving Wife
Subject: I’ve Reached
Date: 2 May 2006

I know you’re surprised to hear from me. They have computers here* and we are allowed to send e-mails to loved ones. I’ve just reached and have been checked in. I see that everything has been prepared for your arrival tomorrow. Looking forward to seeing you TOMORROW!
Your loving hubby

مردی اتاق هتلی را تحویل گرفت .در اتاقش کامپیوتری بود،بنابراین تصمیم گرفت ایمیلی به همسرش بفرستد.ولی بطور تصادفی ایمیل را به آدرس اشتباه فرستاد و بدون اینکه متوجه اشتباهش شود،ایمیل را فرستاد.

با این وجود..جایی در هوستون ،بیوه ای از مراسم خاکسپاری شوهرش بازگشته بود.زن بیوه تصمیم گرفت ایمیلش را به این خاطر که پیامهای همدردی اقوام و دوستانش را بخواند،چک کند. پس از خواندن اولین پیام،از هوش رفت.پسرش به اتاق آمد و مادرش را کف اتاق دید و از صفحه کامپیوتر این را خواند

به: همسر دوست داشتنی ام
موضوع: من رسیدم
تاریخ: دوم می 2006
میدانم از اینکه خبری از من داشته باشی خوشحال می شوی.آنها اینجا کامپیوتر داشتند و ما اجازه داریم به آنهایی که دوستشان داریم ایمیل بدهیم.من تازه رسیدم و اتاق را تحویل گرفته ام.می بینم که همه چیز آماده شده که فردا برسی.به امید دیدنت، فردا
شوهر دوستدارت  

خیلی خنده‌دار پوزخند جالب بود خیلی خنده‌دار پوزخند جالب بود خیلی خنده‌دار پوزخند جالب بود خیلی خنده‌دار پوزخند جالب بود خیلی خنده‌دار پوزخند جالب بود خیلی خنده‌دار پوزخند خیلی خنده‌دار پوزخند 


نوشته شده توسط ریحانه خدادادی | نظر زبان‌آموز [ نظر] 
داستان فداکاری یک زن برای شوهرش
دوشنبه 90 شهریور 21 , ساعت 11:54 صبح  

A woman accompanied her husband to the doctor"s office.
 After the check-up, the doctor took the wife aside and said, "If you don"t do the following, your
husband will surely die."
"1-Each morning, makes him a healthy breakfast and sends him off to work in a good mood."
"2-At lunchtime, make him a warm, nutritious meal and put him in a good form of mind before he goes back to work."
"3-For dinner, make an especially nice meal and don"t burden him with household chores."
At home, the husband asked his wife what the doctor had told her.پوزخند "You"re going to die." She replied.


خانمی شوهرش را به مطب دکتر برد. بعد از معاینه؛ دکتر، خانم را به طرفی برد و گفت: اگر شما این کارها را انجام ندهید، به طور حتم شوهرتان خواهد مرد.
1- هر صبح، برایش یک صبحانه ی مقوی درست کنید و با روحیه ی خوب او را به سرکار بفرستید.
2- هنگام ناهار، غذای مغذی و گرم درست کنید و قبل از اینکه به سرکار برود او را در یک محیط خوب مورد توجه قرار بدهید.
3- برای شام، یک غذای خوب و مخصوص درست کنید و او در کارهای خانه کمک نکند. در خانه، شوهر از همسرش پرسید دکتر به او چه گفته: (خانم) گفت: شما خواهید مرد.خیلی خنده‌دارجالب بود


نوشته شده توسط ریحانه خدادادی | نظر زبان‌آموز [ نظر] 
درد بدی کم از درد فرورفتن میخ به قلب انسان نیست!
دوشنبه 90 شهریور 21 , ساعت 11:38 صبح  

بدی

There once was a little boy who had a bad temper. His father gave him a bag of nails and told him that every time he lost his
temper, he must hammer a nail into the back of the fence
The first day, the boy had driven 37 nails into the fence. Over the next few weeks, as he learned to control his anger, the number of nails hammered daily gradually dwindled down
He discovered it was easier to hold his temper than to drive those nails into the fence
Finally the day came when the boy didn’t lose his temper at all. He told his father about it and the father suggested that the boy now pull out one nail for each day that he was able to hold his temper. The days passed and the boy was finally able to tell his father that all the nails were gone
The father took his son by the hand and led him to the fence. He said, “You have done well, my son, but look at the holes in the fence. The fence will never be the same. When you say things in anger, they leave a scar just like this one
You can put a knife in a man and draw it out. It won’t matter how many times you say I’m sorry the wound is still there. A verbal wound is as bad as a physical one.”


زمانی ،پسربچه ای بود که رفتار بدی داشت.پدرش به او کیفی پر از میخ داد و گفت هرگاه  رفتار بدی انجام داد،باید میخی را به دیوار فروکند.

روز اول پسربچه،37 میخ وارد دیوارکرد.در طول هفته های بعد،وقتی یادگرفت بر رفتارش کنترل کند،تعداد میخ هایی که به دیوار میکوبید به تدریج کمتر شد.

او فهمید که کنترل رفتار، از کوبیدن میخ به دیوار آسانتر است.

میخ
سرانجام روزی رسید که پسر رفتارش را به کلی کنترل کرد. این موضوع را به پدرش گفت و پدر پیشنهاد کرد اکنون هر روزی که رفتارش را کنترل کند، میخی را بیرون بکشد.روزها گذشت و پسرک سرانجام به پدرش گفت که تمام میخ ها را بیرون کشیده.پدر دست پسرش را گرفت و سمت دیوار برد.پدر گفت: تو خوب شده ای اما به این سوراخهای دیوار نگاه کن.دیوار شبیه اولش نیست.وقتی چیزی را با عصبانیت بیان می کنی،آنها سوراخی مثل این ایجاد می کنند. تو میتوانی فردی را چاقو بزنی و آنرا دربیاوری . مهم نیست که چقدر از این کار ،اظهار تاسف کنی.آن جراحت همچنان باقی می ماند.ایجاد یک زخم بیانی(رفتار بد)،به بدی یک زخم و جراحت فیزیکی است.

*._.**._.**._.**._.**._.**._.**._.**._.**._.**._.**._.**._.**._.**._.**._.*

پ.ن : وقتی به کسی بدی می کنیم مثل این میمونه که یک میخ به قلبشون زدیم و وقتی مخوایم اشتباهاتمون رو جبران کنیم  مثل این میمونه که اون میخ رو از قلبش بیرون آوردیم اما هیچ وقت به این فکر نمی کنیم که جای اون میخ ها همیشه توی قلب فرد میمونه..


نوشته شده توسط ریحانه خدادادی | نظر زبان‌آموز [ نظر] 
ثبت نام کلاسهای دانشگاه
یکشنبه 90 شهریور 20 , ساعت 12:6 عصر  

کلاس های دانشگاه            University Classes

 

 در این بخش در مورد اصطلاحاتی که شما برای ثبت نام در دانشگاه نیاز دارید صحبت می کنیم

There are several sections I will break this up into

 

Registering for classes

 

ثبت نام کلاس ها

 

Questions

 

?"Did you register yet"

ثبت نام کردی؟

?"When do you register for classes"

کی میری برا ی ثبت نام؟

?"When does registration start for next semester"

ثبت نام/ انتخاب واحد ترم بعد کی شروع میشه؟

?"How do you register for classes"

چطور برای کلاس ها ثبت نام میکنی؟

?"Where is the registration office"

دفتر (مربوط به امور) ثبت نام کجاست؟

?"What classes are you registering for"

در چه کلاس هایی ثبت نام میکنی؟

"What classes are you going to take"

چه کلاس هایی را می خوای بگیری (برداری، انتخاب کنی)؟

?"What classes do you want to take"

 

Ways to answer these questions

 

"I haven’t registered yet."

هنوز ثبت نام نکردم

"I register next Tuesday."

سه شنبه آینده ثبت نام می کنم

"Registration starts 4 weeks before the next semester."

ثبت نام 4 هقته قبل از شروع ترم بعدی شروع می شود

"You register on-line. Go to the website, and click on register."

به صورت اینترنتی ثبت نام میکنی. به وبسایت (دانشگاه) برو و روی (کلمه) ثبت نام کلیک کن.

 

"The registration office is in Schmidt Hall. That’s right across the street from the statue."

"I’m not worried about getting into psychology 101, but I think the physics class will be full by the time I register."

 

"If all things go well, I plan on registering for English composition, chemistry, and calculus."

 

"I really want to take computer programming, but I’ll have to see if it is full or not."

 

Regular comments about registering:

 

"I hate registering for classes. All the classes I want to take are always full."

از ثبت نام برای کلاس ها بدم میاد. همه کلاسهایی که می خواهم انتخاب کنم همیشه پر هستند.

 

"Being a sophomore sucks because we register last."

دانشجوی سال دومی بودن خیلی بد چون ما دیر ثبت نام می کنیم.

 

"Seniors have the first pick so registering is easy for them."

سال آخریا اولین انتخاب را دارند، بنابراین ثبت نام برای آن ها آسان است.

 

"If I get all the classes I want to take, I’ll be so happy."

اگر تمام کلاس هایی که می خواهم را بتوانم انتخاب کنم، خیلی خوشحال خواهم شد.

 

"Registration was great this time. I got all the classes I wanted."

ثبت نام این دفعه خیلی عالی بود. همه کلاس هایی که می خواستم را انتخاب کردم.

 

"Registering for classes is such a big headache."

ثبت نام کلاس ها مثل یک دردسر بزرگ است.

 


نوشته شده توسط ریحانه خدادادی | نظر زبان‌آموز [ نظر] 
ترانه بسیار زیبا به نام ساعتها clocks
یکشنبه 90 شهریور 20 , ساعت 11:24 صبح  

این ترانه بسیار زیبا به اسم ساعتها که در یکی از نشریات چاپ شده بود، تاکنون برنده جوایز بین المللی متعددی شده است. بخوانید و از آن لذت ببرید. حفظ کردن آن هم برای علاقه مندان به شعر و شاعری خالی از لطف نیست، به خصوص اینکه باعث تقویت زبان در بخش شعر می شود تا در آینده شعرها را راحت تر متوجه شوید.

چراغها خاموش می شود و من از دست می روم
آن امواجی که می خواستم برخلافشان شنا کنم
عاقبت مرا به زانو در آوردند
آه، تمنا می کنم، التماس می کنم و چنین می خوانم:
از سمت ناگفته ها بیا و سیب روی سرم را،
و این درد مبهم مرا هدف بگیر
ببرها در انتظارند تا رام شوند و چنین می خوانند:
تویی که، تویی که ...
آشفتگی تمامی ندارد:
دیوارهایی که راه را می بندند و ساعت هایی که یکسره در گردشند
می خواهم برگردم و تو را به خانه ببرم
نمی شد باز ایستاد و تو اکنون می دانی، و من چنین می خوانم:
ای فرصت های از دست رفته! بار دیگر بر دریای من بتابید
من آیا خود، دردم یا که درمانم؟ و چنین می خوانم:
تویی که، تویی که ...
و نه هیچکس دیگر، و نه هیچکس دیگر
تویی که، تویی که
خانه‌ای، همان خانه‌ای که می خواستم بدان برگردم

Lights go out and I can"t be saved
Tides that I tried to swim against
Have brought me down upon my knees
Oh, I beg, I beg and plead, singing
Come out of things unsaid
Shoot an apple off my head
And a trouble that can"t be named
Tigers waiting to be tamed, singing
You are, You are
Confusion never stops
Closing walls and ticking clocks
Gonna come back and take you home
I could not stop but you now know, singing
Come out upon my seas,
Cursed missed opportunities
Am I a part of the cure
Or am I part of the disease, singing
You are, you are
And nothing else compares
And nothing else compares
You are, you are
Home, home where I wanted to go


نوشته شده توسط ریحانه خدادادی | نظر زبان‌آموز [ نظر] 
   1   2      >
درباره وبلاگ

♥ به کلبه آموزش زبان انگلیسی خوش اومدی ♥

مدیر وبلاگ : ریحانه خدادادی[10]
نویسندگان وبلاگ :
فاطمه
فاطمه[0]
سحر ف
سحر ف[0]

♥من عاشق زبان‌های خارجی هستم و میخوام این عشق را در سایر افراد نیز به وجود بیارم. حرف من اینه : یادگیری زبان‌های خارجی اصلا سخت نیست توانایی تو بالاتر از این حرف‌هاست. بعد از خوندن هر درس فقط یه صلوات بفرست به نیت تعجیل در ظهور آقا امام زمان (عج)♥
اوقات شرعی
فهرست اصلی
زبان‌آموز امروز: 7 بازدید
زبان‌آموز دیروز: 13 بازدید
کل زبان‌آموزان: 26600 بازدید

شناسنامه
صفحه نخست
پست الکترونیک
پارسی بلاگ
وضعیت من در یاهو
نوشته های پیشین

شهریور 90
لوگوی وبلاگ من

♥ به کلبه آموزش زبان انگلیسی خوش اومدی ♥
لینک دوستان من

کانون فرهنگی شهدا
بچه مرشد!
♥ ♥ ♥ عشق در کائنات ☺
محض خدا
گروه اینترنتی جرقه داتکو
IR.IRAN
ستاره خاموش
حفاظ
به بهترین وبلاگ سرگرمی خوش امدید
دکتر علی حاجی ستوده
تک شاخ
موسیقی کلبه آموزش انگلیسی

کدهای جاوا وبلاگ

قالب وبلاگ

اشتراک در خبرنامه

 
لیست کل مطالب انگلیسی

یه داستان جالب انگلیسی+ترجمه
داستان فداکاری یک زن برای شوهرش
درد بدی کم از درد فرورفتن میخ به قلب انسان نیست!
ثبت نام کلاسهای دانشگاه
ترانه بسیار زیبا به نام ساعتها clocks
[عناوین آرشیوشده]